از سمت مشرق

ندایی از مشرق، رو به بیداری

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

مادر گفت: "برو..."

ساکش را برداشت و سفرش را شروع کرد.

چه چیزی او را به این سفر کشانده بود؟ چه چیزی در نهان دلش به می گفت: "بیا"؟ جاذبه ای که او را از خیلی چیزها می راند و به سمت خودش می برد.

از ابتدای سفر شروع کرد.از همان اول، چیزهایی را درد دلش میدید.

سفر سفری غریب بود. او در این سفر هر چه حس بود چشید; رنگ به رنگ. از غربت دلتنگ شد، بعد غمگین شد، دل کند، به عاشقی رسید، و عطش او را گرفت، آتش گرفت و سوخت...

در این سفر دید. خیلی چیزها دید. هر چه فکرش را نمی کرد دید. دیدن که نه، شهود بود.

و در آخر روی دست های برنایان و چند لحظه بعد در اغوش مادر بود.

                                                                        این گل پرپر از کجا آمده

                                                                        از سفر کرب و بلا آمده

تقدیم به پیشگاه شهدای والا مقام

۰ نظر ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۱۲
هاتف بامدادی

"یکبار یکی از فرزندانم اشک‌ریزان با یک کاغذ پاره وارد اتاق من شد و گفت: نقاشی‌ام را برادرم پاره کرده است. پرسیدم: چه کسی این نقاشی را کشیده بود؟ گفت: خودم. گفتم: خودت کو؟ دستش را روی سینه‌اش گذاشت و گفت: این خودم است. گفتم: این که سینه‌ات است! دستش را روی سرش گذاشت و گفت: این. گفتم: این هم که سرت است! خندید و رفت و اصلاً یادش رفت که نقاشی‌اش پاره شده است. حالا بالأخره این خودی که این نقاشی را کشیده است کدام است که این سینه و این سر، سینه و سر اوست؟ این سؤال همین‌طور او را به خودش مشغول کرد که بالأخره من کو؟ تا سال‌های بعد موضوع به‌خوبی برایش روشن شد.

مطلب را از خودتان شروع می‌کنیم، گاهی شما خواب می‌بینید و صبح که بیدار می‌شوید می‌گویید خواب دیدم. خوب حالا چه کسی خواب دید؟ می‌گویید خودم خواب دیدم. مثلاً خواب دیده‌اید که دارید از خیابان رد می‌شوید، یک دفعه یک ماشین می‌خواهد به شما بزند، از خواب می‌پرید، می‌بینید که توی رختخواب هستید و ماشینی در کار نبود. از خود نمی‌پرسید آن ماشین به چه کسی می‌خواست بزند؟ وقتی از خواب بیدار شدید می‌گویید خودم خواب دیدم و ماشین می‌خواست به من بزند و خودم از خواب پریدم و دیدم توی رختخواب هستم. حالا واقعاً خودتان کدام بودید؟ آن‌که در رختخواب بود یا آن که خواب می‌دید. قبول دارید آن که خواب می‌دید خودتان بودید و آن‌ که در رختخواب بود بدنِ شما بود نه خودِ شما. پس خودتان بی‌بدن باز خودتان بودید و بدن شما هم، خود شما نبود.

خودم بدون بدنم

بعضی مواقع خواب‌هایی می‌بینید که بعداً در زندگی‌تان واقع می‌شود، به آن خواب‌ها «رؤیای صادقه» می‌گویند. با توجه به این نوع خواب‌ها از شما می پرسم آیا در رؤیای صادقه خودتان آن جایی بودید که الآن در بیداری با آن‌ روبه‌رو هستید و یادتان می‌آید که قبلاً خوابِ همین‌جا را دیده‌اید؟... (در ادامه مطلب دنیال کنید)

۰ نظر ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۱۰
هاتف بامدادی

احتمالاً با سایت گنجور آشنایید. به گفته نویسنده سایت، تا بهمن ماه سال 89 بیش از پانصد و شانزده هزار بیت شعر در این سایت قرار گرفته. این سایت با نرم افزارهای متن خوان تونسته اشعار زیادی رو به دنیای مجازی وارد کنه.

خوشبختانه نسخه رومیزی (دسکتاپ) این اشعار هم ساخته شده. می تونید نصبش کنید و از پرسه زدن در این مجموعه فوق العاده به صورت آفلاین لذت ببرید. ضمنا این اشعار رو برای موبایل، به صورت مجزا و به صورت کتاب (و با فورمت epub)، می تونید از این آدرس دانلود کنید.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

                  طاقت کجاست روی عرقناک دیده را؟                                                       آرام نیست کشتی طوفان رسیده را

                  بی حسن نیست خلوت آیینه‌مشربان                                                       معشوق در کنار بود پاک دیده را

                  یاد بهشت، حلقهٔ بیرون در بود                                                                 در تنگنای گوشهٔ دل آرمیده را

                  ما را مبر به باغ که از سیر لاله‌زار                                                             یک داغ صد هزار شود داغدیده را

                  با قد خم ز عمر اقامت طمع مدار                                                             در آتش است نعل، کمان کشیده را

                  زندان جان پاک بود تنگنای جسم                                                             در خم قرار نیست شراب رسیده را

                  شوخی که دارد از دل سنگین به کوه پشت                                               می‌دید کاش صائب در خون تپیده را

صائب تبریزی

۱ نظر ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۲۷
هاتف بامدادی

نمی شود ندیده گرفت پوچی را که در حال گسترش است و همه جا را در بر می گیرد. شعرها، فیلم ها، حرف ها، آدم ها و دنیاهایشان و در نهایت همه دنیا!

وقتی از شعر اصیل می گویی فقط به تو می خندند و وقتی موسیقی اصیل را به گوششان می رسانی اخم می کنند!

هنگامی که از گفتنی ها، یعنی ناب ترین حرف های عالَم، برایشان بگویی سریع بحث را عوض می کنند و بی خیال از هر درِ دیگری حرف می زنند.

اهل فکر نیستند. اصلا نمی دانند فکر کردن چگونه است! برای همین هم کاری جز تقلید ندارند. از سر صبح که از خواب پا می شوند تا آخر شب که می روند تا بخوابند، یکسر تقلید می کنند و تکرار.

بی دلیل نیست که دنیا پر از آدم های عوضی و بی فایده شده. باید هم آدم ها، در چنین زمانه ای دور خودشان بچرخند و چند دهه عمر گران بها را صرف به دست آوردن مزخرفاتی کنند که به جای گنج به آن ها نشان داده اند.

و بدتر از این ها، آینده ترسناکی است که با این آدم ها خواهیم داشت.

به کجا خودشان می روند و ما را هم با خودشان می کشانند؟

۰ نظر ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۵۲
هاتف بامدادی

مثل هر چیزی در این طبیعت

همیشه گاهی بالا می رویم

و گاهی پایین می آییم.

و می دانیم آخرین خانه مان چطور است و کجاست.

تنها چیزی که ما را

مثل یک رایحه دلپذیر می کشاند

و می برد تا درب قدیمی خانه پدربزرگ

که شاخ و برگ درختان از دیوار آن بالاتر رفته

و بوی یاسش همسایه ها را مست کرده

امید است و امید...

-------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت: در دعای کمیل می فرمایند: کیف اسکن فی النار و رجائی عفوک... (چگونه در آتش جای گیرم درحالی که امیدوار عفو و بخشش توام...)

۱ نظر ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۰۷
هاتف بامدادی

ظاهراً قسمت این بود که به اینجا برگردم...

ظاهراً همه چیز تکرار می شه...

و باز هم ظاهراً می نویسم، ان شاء الله.

۱ نظر ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۹
هاتف بامدادی