از سمت مشرق

ندایی از مشرق، رو به بیداری

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

جهان، این هستی بزرگ، مجد خوف انگیز و انسان های غافل.

ما غافلیم! از انتها. خودمان را به ندانستن می زنیم. ولع داریم برای چیزی که می دانیم از دست می دهیم، و بی اهمیتیم به چیزی که می دانیم برایمان ماندگار است!

چرا خودمان را زندانی کرده ایم؟ همیشه در میان سیاهچاله ای گیر کرده ایم و دست و پا می زنیم!

مگر اینکه خدا به دادمان برسد تا بدانیم که زندانی هستیم; تا بیدار شویم.

ما شب خفته ها

در میان خویش محبوسیم

و ناچار

به تن دادن به هرخواری

و هیچ از خود نمی پرسیم

چرا خفتن؟ چرا چون غنچه پاییز پژمردن؟

من

همیشه در خیال صبح

در انتظار آواز گنجشکان

نمی آید چرا آواز؟

حذر دارند از پرواز

چرا کس از امیدی دم نمیارد؟

چرا ای روشنایی

از این خسته جانان می گریزی؟

بیا ای صبح در آیینه تالار

بیا ای نقش و رنگ بوم های بی رنگ

ای جان سروها

و ای بیداری دوران

بیا ای جان جانان

۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۵۱
هاتف بامدادی

یک دلیل اینکه نمی نویسم اینه که با این که حرف برای گفتن بسیاره، حرفی که بهش عمل کرده باشم کمه. حرف زدن، بسیار راحت و سادست. حتی زیبا و تاثیرگذار صحبت کردن هم چندان سخت نیست. اما کو عمل؟

۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۱۷
هاتف بامدادی