از سمت مشرق

ندایی از مشرق، رو به بیداری

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

راستی از زندگی برایت بگویم.
زندگی هم خوب است. با همین سختی و آسانی، و با همین بالا و پایینش ادامه دارد. امروز هم گنجشک ها می خواندند و ابرها به مهمانیشان باران هدیه می آوردند. خورشید باز هم مثل قبل یک بار طلوع و یک بار غروب کرد.
از دیگر چیزها خیلی خبر ندارم. راستش نمی دانم چند نفر دارند رنج می کشند یا چند نفر گرسنه اند. از ادمهایی که با ناباوری و در کمال ناکامی امروز جان کندند، از کسانی که همین حالا دارند توی آشغال ها می گردند، از شیاطین در قالب انسان، از سرخوشی ها و مستی ها بی خبرم.
چند خطی شاید چند روز یک بار بشنوم که مثلا در یمن کودکان قحطی زده اند یا بمبی انداختند، در آمریکا چند نفر به گلوله بسته شدند یا در سوریه و افغانستان جان چند نفر گرفته شد و از این دست اخبار. بقیه اش هم که چرت و پرت است. به همین اخبار هم عادت کرده ام و دیگر شنیدن خبر مرگ و سوگواری برایم خیلی اهمیتی ندارد.
من که عصیان و معصومیت جوانی ام  را در خاک و خون دیدم، فطرت آیینه وارم را زیر گِل له کردم، آبی ها را از قلبم بیرون کردم و جایش دنیا و آرزوهای دور کاشتم و جای پرسش هایم سه نقطه نوشتم دیگر چیزی برایم مهم نیست! در واقع کمتر چیزی برایم اهمیت سابق را دارد.
خیلی وقت است که دیگر در درونم نقب عمیقی نزده ام. سوال های عمیق و آنچنانی هم دیگر برایم مطرح نیست. البته قدر خانواده را بیشتر می دانم، ولی رنج و لذتم هم کمتر شده است. انگیزه و شور و شوقِ جوانیم به هزیمتِ پاییزِ غلظتِ قلب رفته. عقل جای احساس را گرفته که گاهی خیلی به درد می خورد و گاهی دو قران نمی ارزد.
حال الآنی من چنین چیزی است. تو از خودت بگو و اینکه الان کجایی و در زیر کدام آسمانی. هنوز به نقاشی علاقمندی یا نه؟ موسیقی کلاسیک چی؟ به نوشته های پوچ فلان خواننده می خندی؟ صبح های زود را چند وقت یک بار می‌بینی؟ قرآنی ورق می زنی؟ حالی داری یا نه؟
ارادتمند.

۰ نظر ۱۶ آذر ۹۸ ، ۲۱:۰۷
هاتف بامدادی