از سمت مشرق

ندایی از مشرق، رو به بیداری

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

من را ببین.   که چه شده ام. و چگونه به این روز افتاده ام. شکسته ام، خواری دیده ام، تنهایی چشیده ام.       ببین که به آخر الزمانم می رسم.

مرا نگاه کن.       تا سفیدی های ملکوتی ات مرا فرا گیرد. شاید که بالی درآورم، شاید توانستم بپرم و از این زندان رهایی پیدا کنم.

مرا بگیر.    سیاهی ها را بردار و جایش را خودت پر کن...

مرا بردار. غم و اندوه هایم را نگه دار.       بگذار تا ادامه بدهم، زندگی را، خوشی را. و سایه ها را کنار بگذارم.

همین حالا به من گوش کن و دستم را بگیر.

۰ نظر ۲۲ آبان ۹۴ ، ۲۰:۱۳
هاتف بامدادی