از سمت مشرق

ندایی از مشرق، رو به بیداری

طبقه بندی موضوعی

سرود می‌خوانند
پرندگان بهاری در هوای سکوت
شبیه رودها در مسیل نشاط
هوا هوای تو است و
نگاه تو جاری‌ست

زمانه سبز شده
درخت‌های شکوفا
امیدوار و سرافراز
منتظرند

همه هوای تو را در نفس می‌آمیزند
و هم برای توست که سرود می‌خوانند
همه برای تو
رسیده زمان آن که برگردی

به چشم‌های امیدوار
و زنده‌دل‌هایی
که از مسیر شب هولناک بگذشتند

بهار آمده است...

۰ نظر ۰۶ دی ۰۱ ، ۲۱:۰۵
هاتف بامدادی

می‌خندم
و به ابر خیالت هر روز
نقش می‌بندم
چه خوابی و چه رویایی
من به فکر تو
 هر روز
بیش از پیش
پابندم

همچو مرغ بی‌بال
که ز هجرت
مانده تنها
بی‌یار
در غمت دربندم

چه بهاری؟ چه شکوفایی؟
من در این فصل
از این سخت سرما
و از این باغ برهنه
جان نخواهم برد
اما
تا جان هست
بر بر و بال خیالت
نقش جان می‌بندم

۰ نظر ۳۰ آذر ۰۱ ، ۰۱:۰۸
هاتف بامدادی

اینقدر این مرد بزرگ بود که در سالگرد شهادتش عطرش همه جا رو گرفته...

شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

یک مداحی خیلی زیبا داره سلحشور، با مطلع "هله فدای تو جان ما". از اینجا می‌تونید دانلود کنید.

۱ نظر ۰۶ دی ۹۹ ، ۲۰:۴۴
هاتف بامدادی

اصل زندگی انسان مبازرست؛ البته نه اون چیزی که انسان براش خلق شده باشه، بلکه چیزیست که به زندگی ماها معنا می‌ده.

اگر در زندگی مبارزه نداشتیم، یعنی تلاشی هم نیست، چالشی هم نیست -جهادی هم نیست-، هدفی هم نیست و تهش می‌رسیم به اونجایی که نباید! چرخ‌دنده‌های دنیا ما رو له می‌کنن و بنابراین در زندگی مرتبا به مشکل می‌خوریم (حالا افسردگی یا پوچی یا ...).

هر آدمی که به جایی رسیده قاعدتا یک مبارزه داشته. یک عمر جنگیده. نه جنگ به عنوان شغل و نه جنگ به عنوان سرگرمی و نه به عنوان چیزی کنار زندگی، بلکه به معنای خود زندگی! هر لحظه جنگیده‌اند، کلی هم شکست خورده‌اند اما عقب نشینی نکرده‌اند. مبارزه خود زندگی است.

پی‌نوشت ۱: دنیای امروز بهش می‌گه جنگیدن برای آرزوها و این‌ها. اسلام بهش می‌گه جهاد، جهاد اکبر.

پی‌نوشت ۲: نظر شخصی من اینه که خدا دوست داره انسان رو در حال تلاش و کوشش ببینه. ما رو اصلا اینطوری خلق کرده.

۰ نظر ۱۴ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۱۱
هاتف بامدادی

http://puyanama.com/1391/9561.html

ویدئویی از الن واتس

۰ نظر ۲۷ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۲۴
هاتف بامدادی

راستی از زندگی برایت بگویم.
زندگی هم خوب است. با همین سختی و آسانی، و با همین بالا و پایینش ادامه دارد. امروز هم گنجشک ها می خواندند و ابرها به مهمانیشان باران هدیه می آوردند. خورشید باز هم مثل قبل یک بار طلوع و یک بار غروب کرد.
از دیگر چیزها خیلی خبر ندارم. راستش نمی دانم چند نفر دارند رنج می کشند یا چند نفر گرسنه اند. از ادمهایی که با ناباوری و در کمال ناکامی امروز جان کندند، از کسانی که همین حالا دارند توی آشغال ها می گردند، از شیاطین در قالب انسان، از سرخوشی ها و مستی ها بی خبرم.
چند خطی شاید چند روز یک بار بشنوم که مثلا در یمن کودکان قحطی زده اند یا بمبی انداختند، در آمریکا چند نفر به گلوله بسته شدند یا در سوریه و افغانستان جان چند نفر گرفته شد و از این دست اخبار. بقیه اش هم که چرت و پرت است. به همین اخبار هم عادت کرده ام و دیگر شنیدن خبر مرگ و سوگواری برایم خیلی اهمیتی ندارد.
من که عصیان و معصومیت جوانی ام  را در خاک و خون دیدم، فطرت آیینه وارم را زیر گِل له کردم، آبی ها را از قلبم بیرون کردم و جایش دنیا و آرزوهای دور کاشتم و جای پرسش هایم سه نقطه نوشتم دیگر چیزی برایم مهم نیست! در واقع کمتر چیزی برایم اهمیت سابق را دارد.
خیلی وقت است که دیگر در درونم نقب عمیقی نزده ام. سوال های عمیق و آنچنانی هم دیگر برایم مطرح نیست. البته قدر خانواده را بیشتر می دانم، ولی رنج و لذتم هم کمتر شده است. انگیزه و شور و شوقِ جوانیم به هزیمتِ پاییزِ غلظتِ قلب رفته. عقل جای احساس را گرفته که گاهی خیلی به درد می خورد و گاهی دو قران نمی ارزد.
حال الآنی من چنین چیزی است. تو از خودت بگو و اینکه الان کجایی و در زیر کدام آسمانی. هنوز به نقاشی علاقمندی یا نه؟ موسیقی کلاسیک چی؟ به نوشته های پوچ فلان خواننده می خندی؟ صبح های زود را چند وقت یک بار می‌بینی؟ قرآنی ورق می زنی؟ حالی داری یا نه؟
ارادتمند.

۰ نظر ۱۶ آذر ۹۸ ، ۲۱:۰۷
هاتف بامدادی

حرفی برای گفتن نیست. جز اینکه این همه حرف زدم و گفتم، در نهایت فهمیدم که حرف زدن به دردی نمی خوره. مادامی که عمل نشه، حرف زدن حتی می تونه بد هم باشه. به این رسیدم که راه نجات حب اهل بیته. از این راه می شه قلب رو آباد کرد و بدی ها رو ازش دور کرد.

به این رسیدم که عمل کردن بسیار بسیار از حرف زدن سخت تره. وقتی که در امتحان الهی قرار می گیریم هر احتمالی هست!!! فریب حرف های زیبا رو نباید بخوریم. باید دیدم آدم ها در عمل چطورند. و گرنه زیبا حرف زدن که اصلا هزینه ای نداره. حرف هایی که خیلی راحت فریبتون می ده و شاید گاهی آلوده به تملق هم هست.

امیدوارم سعادتی باشه تا بنویسم باز هم.

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۸ ، ۱۲:۳۷
هاتف بامدادی

ه گمانم فردا
صبح
خورشید دوباره برمی گردد
شاید امشب اخرین شب این تاریخ نباشد شاید
باز هم روزنه رو به حیات
برگردد
چه می دانی
رودها جاری اند
و پرنده ها
روی شاخه منتظر
این همان امید است
نه که بی خبری
به گمانم بی ستارگی رو خاموشی است
من نمی دانم که اگر این دنیا
لحظه سایه و روشن را دید
من هم هستم؟
چه کسی می داند
اما
چه من و تو باشیم چه نباشیم
رود جاری است
و همه منتظرن
تا که بگردد نور
و باز هم حیات
چشمه اش را بجوشاند و ما را
سیراب کند از دَوَران
فکر می کنم امید
هر جا باشد
نور را برمی گرداند.

۰ نظر ۲۲ تیر ۹۸ ، ۲۳:۲۱
هاتف بامدادی

چقدر دوست داشتم حوصله ای دست می داد تا درباره وهم و عقل بنویسم و بگم که این مسئله می تونه مهم ترین مسئله  زمان ما باشه. اینکه چقدر مسائل و درگیری های ما به غلبه  وهم بر عقل مربوطه. اینکه مجاورت و نزدیکی انسان به حقیقت (که فقط با عقل ممکنه)‌ چقدر برای شیطان سخته و البته به همین اندازه طی کردن  راهش هم برای ما مشکل و پر از دام های مختلفه.

چقدر هم البته، دوست داشتم تا خودم بتونم وهم خودم رو اونطور که باید، تربیت کنم. و عقل رو در اون مقامی که باید، قرار بدم.

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۸ ، ۰۰:۲۷
هاتف بامدادی

فکر می کنید چرا وقتی آدم بیکار می شه، برای خودش کار می تراشه؟ چرا آدم ها به بازی های کامپیتوری علاقمندن؟ چرا گاهی بی حوصله و بی انگیزه می شیم؟

دلیلش این هست که نفس (روح) انسان احتیاج داره به یکسری اهداف برسه. چالش یکی از نیازهای اصلی انسان هاست. خدا ما رو اینجوری آفریده. این صفت رو با دیگر صفات اگر در نظر بگیریم، می بینیم خدا ما رو جوری آفریده که خودمون رو تکامل بدیم و به پرستش او برسیم.

موقعی که بی حوصله شدید، به این موضع هم فکر کنید!

۱ نظر ۲۵ خرداد ۹۸ ، ۲۰:۴۳
هاتف بامدادی