از سمت مشرق

ندایی از مشرق، رو به بیداری

طبقه بندی موضوعی

۲۳ مطلب با موضوع «دلی» ثبت شده است

مثل هر چیزی در این طبیعت

همیشه گاهی بالا می رویم

و گاهی پایین می آییم.

و می دانیم آخرین خانه مان چطور است و کجاست.

تنها چیزی که ما را

مثل یک رایحه دلپذیر می کشاند

و می برد تا درب قدیمی خانه پدربزرگ

که شاخ و برگ درختان از دیوار آن بالاتر رفته

و بوی یاسش همسایه ها را مست کرده

امید است و امید...

-------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت: در دعای کمیل می فرمایند: کیف اسکن فی النار و رجائی عفوک... (چگونه در آتش جای گیرم درحالی که امیدوار عفو و بخشش توام...)

۱ نظر ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۰۷
هاتف بامدادی

ظاهراً قسمت این بود که به اینجا برگردم...

ظاهراً همه چیز تکرار می شه...

و باز هم ظاهراً می نویسم، ان شاء الله.

۱ نظر ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۹
هاتف بامدادی

من را ببین.   که چه شده ام. و چگونه به این روز افتاده ام. شکسته ام، خواری دیده ام، تنهایی چشیده ام.       ببین که به آخر الزمانم می رسم.

مرا نگاه کن.       تا سفیدی های ملکوتی ات مرا فرا گیرد. شاید که بالی درآورم، شاید توانستم بپرم و از این زندان رهایی پیدا کنم.

مرا بگیر.    سیاهی ها را بردار و جایش را خودت پر کن...

مرا بردار. غم و اندوه هایم را نگه دار.       بگذار تا ادامه بدهم، زندگی را، خوشی را. و سایه ها را کنار بگذارم.

همین حالا به من گوش کن و دستم را بگیر.

۰ نظر ۲۲ آبان ۹۴ ، ۲۰:۱۳
هاتف بامدادی