از سمت مشرق

ندایی از مشرق، رو به بیداری

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

مادر گفت: "برو..."

ساکش را برداشت و سفرش را شروع کرد.

چه چیزی او را به این سفر کشانده بود؟ چه چیزی در نهان دلش به می گفت: "بیا"؟ جاذبه ای که او را از خیلی چیزها می راند و به سمت خودش می برد.

از ابتدای سفر شروع کرد.از همان اول، چیزهایی را درد دلش میدید.

سفر سفری غریب بود. او در این سفر هر چه حس بود چشید; رنگ به رنگ. از غربت دلتنگ شد، بعد غمگین شد، دل کند، به عاشقی رسید، و عطش او را گرفت، آتش گرفت و سوخت...

در این سفر دید. خیلی چیزها دید. هر چه فکرش را نمی کرد دید. دیدن که نه، شهود بود.

و در آخر روی دست های برنایان و چند لحظه بعد در اغوش مادر بود.

                                                                        این گل پرپر از کجا آمده

                                                                        از سفر کرب و بلا آمده

تقدیم به پیشگاه شهدای والا مقام

۰ نظر ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۱۲
هاتف بامدادی